ابی از لبخند زدن به موهای قرمز ناراحت است ، زیرا فهمید که قبل از عروسی چه اشتباهی مسخره می کند. روزیک نامزدش را دوست ندارد ، او در اولین شب عروسی پاهای خود را گسترش می دهد ، اما برادر زیبا و خوش ذوق او ، همیشه دست کمکش را دراز می کند. دوست دختر بیچاره شرمنده است ، روی تخت عروسی دراز می کشد ، چشمان خود را بسته و اشک می زند ، بی سر و صدا استراحت می کند و می پرسد که چرا جشن عروسی آینده نباید برگزار عکس کونخارجی شود. برادر نامزد وارد اتاق خواب عروس غمگین می شود ، پسر همیشه مجذوب تحسین های تعجب آور است ، به آرامی کف دست خود را بدون اشارات ناپسند ، حسودانه لمس می کند و می گوید که برادرش از داشتن چنین زن بی نظیری بسیار خوش شانس است. سرانجام قند گیر کرد ، کلماتی که در گلوی او گیر افتاده است ، ضربان قلب با فرکانس مضاعف و زیبایی ناگهان بر حقیقت تلخ بر خویشاوند آینده نگر دامن زد. با روشن کردن ماهیت موضوع ، بابا عزیزم با بوسه های سوزش جهش می یابد ، چشمانش آشکارا اعلام می کند که دستکاری شهوت انگیز در تجارت باعث می شود پرواز او را ترک کند و انگشت بیست و یکم متوسط را بیرون بکشد ، حتی اگر می خواست ازدواج کند! بزودی داماد وارد می شود ...